گاهی دور شدن باعث شناخت بیشتری میشود.دلم میخواهد فارغ از همه ی قید و بندها آزادانه حرکت کنم،این ارتباطات بیش از حدم با سایر آدم ها پر و بالهایم را میبندند.نمیتوانم این محدودیت ها را تحمل کنم.خوش دارم در سکوتی عمیق فرو بروم و خودم را بشناسم.نه اینکه ندانم که هستم.نه.میخواهم کمی با خودم وقت بگذرانم.

تنهایی در خیابان قدم بزنم.

تنهایی به کافه ای خلوت بروم.

تنهایی موسیقی گوش کنم.

تنهایی بنویسم و بنویسم و بنویسم تا پر بشوم از خالی.

میخواهم یکبار کامل خالی شده و دوباره خود را پر کنم.در روزمرگی ها حبس شده ام و بالهایم خسته اند اما هر از گاهی غبار روی بالهایم را می تکانم،دستی به آنها میکشم و در ذهنم روزهای پرواز را مجسم میکنم.این روزها دوست دارم غرق شوم در شخصیت کسیکه بیش از اندازه دوستش میدارم یعنی شهیدچمران

شاید از مشکی که او پر از آب کرده لیوانی بنوشم و آنگاه.

بعد از آن یا سیراب میشوم یا تشنه تر.

و چه تشنگی بهتر از تشنه ی معرفت بودن؟این تامل ها در زندگی حالمان را خوب میکنند؛هرچند کوتاهند اما انسان سازند.توقفی کنیم در ایستگاه زندگی شاید ادامه ی راه را فهمیدیم.هیچکس با عجله به جایی نمیرسد،میخواهم آهسته آهسته حرکت کنم و جاده را خوب بنگرم.انگار اجزای بدنم از هم وا میشوند،دستانم به یک طرف و پاهایم طرفی دیگر افتاده اند.خودم هم خودم را درک نمیکنم انگار این روزها روح و جسمم باهم هماهنگ نیستند.بال های روحم از جا بلند شده و منتظر اشاره ای برای پرواز اند به مقصدِ.

مقصد را گم کرده ام.

شاید هم دوست دارم مقصد را گم کنم و دوباره پس از پیدا کردن در آغوش بگیرمش.

این روزها فکر پرواز در سر دارم.

+اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها